دوچرخه سواری از شهمیرزاد به سد سلیمان تنگه – قسمت اول شهمیرزاد به برنت
سلام و درود بر همراهان همیشگی. این بار قصد دارم تا شما رو به سفری ببریم که به پیشنهاد یکی از هم رکابان بهش میگیم از دود و غبار و کویر به جنگل و ابر و مه. یکی از روزهای بهاری در محل کارم نشسته بودم که تلفن همراهم زنگ خورد. بعد از سلام و احوال پرسی دوستی که پشت خط بود گفت که شماره منو از وبلاگ گرفته و می خاد درباره مسیری برای رکاب زدن با هم تبادل اطلاعات کنیم. این شد که برنامه دوچرخه سواری ما از شهمیرزاد به سمت سد سلیمان تنگه شکل گرفت.
دوستان همرکابم قرار بود که از تهران بیان شهمیرزاد و از اونجا رکاب زدن رو شروع کنیم. دوستانی که برای اولین بار می دیدمشون. ساعت حدود ۹ بود که دوستام رسیدند و دور میدون شهمیرزاد همدیگه رو دیدیم. اونقدر دوستای گرمی بودن که در همون لحظات اول انگاری که سالهای سال با هم دوست بودیم. برای من که معمولا دیر جوش می خوریم این بار کاملا متفاوت بود. اولین عکس های برنامه رو گرفتیم و به راه افتادیم. تصمیم بر این شد تا کمی رکاب بزنیم و بعد صبحونه بخوریم. بعد از حدود ۳ یا ۴ کیلومتر رکاب تو سربالایی برای صبحونه توقف کردیم.
بعد از صرف صبحونه توی همون دره پشت سرمون توی عکس قبلی به راه افتادیم مسیر مورد نظر ما در ابتدای راه حدود ۱۲ کیلومتر سربالایی با شیب تند داشت. از سرچشمه یعنی همون جایی که صبحونه خوردیم به کاهش و از اونجا هم ساعت ۱۲:۲۰ به گردنه بشم رسیدیم.
بعد از گرفتن چند تا عکس یادگاری از گردنه بشم سرازیر شدیم. بعد از یک رکاب سنگین سربالایی سرازیری لذت بخشی بود که تا آسوران ادامه داشت.
با عبور از آسوران به اومند در نزدیکی چاشم رسیدیم. از اومند دیگه به چاشم نرفتیم بلکه از جاده خاکی خط انتقال آّب روزیه به سمنان به سمت خطیر کوه رفتیم. این مسیر حدود ۳ کیلومتر جاده خاکیه که وقتی وارد اومند شدید می تونید ساختمون پمپاژ آب و روبروی خودتون ببینید.
تا ابتدای این جاده خاکی ۲۴/۵ کیلومتر رکاب زده بودیم. و در انتهای اون جاده که میون بُر محسوب میشه ۲۷/۵ کیلومتر. مناظر قشنگی پیش روی ما بود. درختان زیبا در جبهه شمالی جاده و باغهایی با درختان پرشکوفه در جبهه جنوبی. یه کلبه چوبی هم مدتی منو به خودش مشغول کرده بود که عکسشو براتون گذاشتم.
با عبور از کلبه چوبی وارد جاده آسفالت چاشم به خطیر کوه شدیم. از چند سربالایی و سرازیری بالا پایین رفتیم تا به تنگه روزیه رسیدیم. تنگه روزیه در مسیر سرچشمه آب روزیه به سمت خطر کوه قرار داره که بسیار دیدنیه. تصمیم گرفتیم تا برای خوردن نهار به داخل تنگه بریم. حیفمون میومد بدون دوچرخه بریم توی تنگه. بنابراین با دوچرخه ها وارد تنگه شدیم. تا تنگه ۳۴/۵ کیلومتر از شهمیرزاد رکاب زده بودیم . ساعت حدود ۳ بود که مشغول خورد نهار شدیم.
پس از ۱/۵ ساعت استراحت از تنگه روزیه به سمت مقصد حرکت کردیم. ساعت ۴/۵۰ و طی مجموع ۴۱ کیلومتر به رودبار خطیرکوه رسیدیم. بدون توقف به روستای بعدی خطیرکوه یعنی پا قلعه رفتیم و اونجا ساعت ۵ به سه راهی کمرود رسیدیم. کیلومتر دوچرخه ۴۴/۵ از مبدا حرکتمون رو نشون میداد. به سمت راست پیچیدیم تا از رودخونه عبور کنیم تا به زرشک دره برسیم.
کمی از این مسیر یعنی سه راهی کمرود تا زرشک دره خاکی و کمی دیگه از اون آسفالته. از سه راهی کمرود تا زرشک دره فقط ۳/۵ کیلومتره و ما ساعت ۵/۲۰ دقیقه اونجا بودیم. چند دقیقه ای با ماموران یگان حفاظت محیط زیست گپ و گفتی کردیم و به راهمون ادامه دادیم.
حالا باید از دره های محصور شده در میان ارتفاعات عبور میکردیم. جایی که معادن شن و ماسه پشت سر هم دست به نابودی طبیعت زدن. قسمتی از مسیر خاکی و قسمت دیگه ای از اون آسفالت بود. دم دمای غروب بود و هوا حسابی سرد شده بود. لباس های گرممونو پوشیدیم و همچنان به مسیرمون ادامه دادیم.
کم کم به ابتدای جاده برنت نزدیک می شدیم. جایی که قرار بود سربالایی تندی رو برای برای دوم در روز اول تجربه کنیم. قبل از رسیدن به ابتدای جاده برنت یه جاده فرعی دیگه داره که به منطقه کنگلو و اوریم در بالای ارتفاعات خطیر کوه و چاشم میره و منطقه زیبایی برای یک گردش بهاری محسوب میشه. ۵۹/۵ کیلومتر از شهمیرزاد و ۱۲ کیلومتر از زرشک دره رکاب زده بودیم که در ساعت ۶/۲۰ به ابتدای جاده برنت رسیدیم. برنت از لحاظ تقسیمات استانی جزو استان مازندران محسوب میشه و ما از زرشک دره به حریم این استان وارد شده بودیم. ما در ارتفاع حدود ۱۰۲۰ متر از سطح دریا بودیم و باید به حدود ۱۵۱۰ می رفتیم. اون هم فقط در حدود تنها ۶ کیلومتر.
شیب بسیار تندی در پیش روی ما قرار داشت و باید خودمونو برای یک رکاب سنگین آماده می کردیم. از جاده به راست پیچیدیم و از روی پل عبور کردیم. منظره زیبایی در مقابلمون قرار داشت. سمت چپ رودخونه برنت و سمت راست کوههای مرتفع. کمی که رکاب زدیم سربالایی شروع شد و ما لحظه به لحظه بالا و بالاتر می رفتیم. از مارپیچ دامنه کوه اوج می گرفتیم و دره ای که رودخونه برنت از اون به پایین می رسید با درختانی انبوه زیبا و زیباتر می شد. حسابی به نفس نفس افتاده بودیم و بدجوری از تعرق بدنمون خیس شده بودیم. بالاخره بعد از چند بار توقف و نفس گیری اونهم در هوایی کاملا مه آلود به دروازه روستای برنت رسیدیم. ما تا اینجا حدود ۶۶ کیلومتر رکاب زده بودیم و یا بهتر بگم که دوچرخه سواری کرده بودیم.
ورودی برنت با دروازه ای آهنین محافظت می شد که البته زمانی که ما رسیدیم باز بود. کمی جلوتر رفتیم سمت چپ مسجد روستا و در مقابل حسیینیه بزرگ روستا قرار داشت. کمی که جلوتر رفتیم به ساختمون شورای روستا رسیدیم. همونجا ایستاده بودیم که یکی از اهالی روستا با ماشینش از راه رسید و انگار که چند تا خلاف کارو پیدا کرده شروع به سین جین کرد. هیچکدوم از ماها احساس خوبی نسبت به ایشون نداشتیم. هرچند که ایشون به قول خودش می خاست به ما لطف کنه و ساخمون شورا رو برای شب مانی در اختیار ما بذاره. خلاصه با کلی بالا پایین و غیب زدن ۲۰ دقیق ای اون اقا متوجه شدیم که ظاهرا توانایی چنین کاری رو نداره. به هر حال برای اینکه قدرت و نفوذ خودش و توی روستا به ما نشون بده گفت که می تونیم با خیال راحت توی مسجد بخوابیم.
اما ما تصمیم گرفتیم که برای صرف شام به بیرون روستا بریم و اگر تصمیم بر این شد تا توی روستا بخوابیم برمی گردیم و در غیر این صورت چادر می زنیم. هوا دیگه کاملا تاریک شده بود و ما از روستا خارج شدیم. از رودخونه برنت عبور کردیم و یه جای دنجی برای استراحت و خوردن شام پیدا کردیم.
بعد از شام به روستا برگشتیم و برای خوابیدن مسجد و انتخاب کردیم. وسایلمونو یه گوشه ای گذاشتیم و بی معطلی رفتیم تو کیسه خوابمون. حدود ساعت ۱۲/۵ نیمه شب بود که با صدای باز شدن در از خواب پریدم. دیدم دوست عزیزم ناصر م همینطور. سرمونو که بالا گرفتیم دیدم صدای خشن میگه شما کی هستید اینجا چیکار می کنید. آقا ناصر لطف کردند و گفتند من باهاشون صحبت می کنم. سرتونو درد نیارم حسابی سین جین کردن. انگاری که اومده بودیم تا روستا جمع کنیم بریم……
بالاخره شب و به صبح رسوندیم. ساعت ۷/۳۰ صبح که حسابی از مهمون نوازی برنتی ها لذت برده بودیم این روستا رو به قصد ادامه مسیر ترک کردیم(البته اگه از حق نگذریم دو نفری رو صبح دیدیم که انصافا با بقیه یه جورایی فرق می کردن و دل ساده روستایشون مهربون تر از اون حرفایی بود که درمورد بقیه صدق می کرد. یکیشون آقای شعبانی نگهبان روستا بود که کاش از اول به خودش زنگ می زدیم چون شماره موبایلش روی دروازه ورودی برنت نوشته شده بود).
نظر شما: