عشق ممنوعه عباس و لیلا :
عشق اکسیری در وجود آدمی است که اگر نباشد ، زندگی نتوان کرد .
انسان با عشق است که می تواند زندگی کند وگرنه خیلی زود از پا در خواهد آمد و این مصداق برای عاشق شدن به هر چیز و هر کسی صدق می کند .
اما در این میان برخی از عشق ها ممنوعه است . دقیقا مانند فیلم « میوه ی ممنوعه » که حاج یونس فتوحی پیر و زاهد و با خدا عاشق دختر جوانی می شود که هم سن و سال دخترش بود .
راستش هر جور عشقی دیده بودم بجز عشق عباس به لیلا . « لیلا یک پیرزن ۹۰ ساله ای است که به علت کهولت سن ، چشمانش کم سو می بیند و عباس پسر جوان ۲۰ ساله ای است که گریبان گیر این عشق ممنوعه شده .
آنها هر دو در روستای بام صفی آباد زندگی می کنند و کار عباس کشاورزی در صحرا است . او هر روز که از صحرا بر می گردد ، به خانه ی این پیرزن تنها سر می زند و از پشت در برایش آواز و اشعار عاشقانه می خواند .
لیلا مجبور می شود تا به فرزندانش که دو پسر ۳۰ و ۴۰ ساله دارد و هر کدام ازدواج کرده اند و در خانه ای جدا با زن و بچه هایشان زندگی می کنند ، خبر دهد و به آنها می گوید که عباس برایش ایجاد مزاحمت می کند .
اما فرزندان حرف مادر خود را باور نمی کنند و لیلا به ناچار سراغ ژاندارمری می رود و قضیه را برایشان تعریف می کند . ژاندارمری هم برای تحقیقات چند نفری را سراغ عباس می فرستد تا این ماجرا را از زبان خودش جویا شوند .
وقتی عباس به عشق لیلا اعتراف می کند ، دیگر همه حرف این پیرزن بیچاره را باور می کنند و اکنون لیلا به همراه فرزند بزرگش ، قربانعلی در سالن های انتظار دادسرا منتظر شروع جلسه دادگاه هستند تا عباس را به سزای اعمالش برسانند . »
این ماجرا برمی گردد به سالها پیش . تاریخ دقیقش را نمی دانم اما از تصویر روی روزنامه « بخش حوادث » معلوم است که قطعا لیلا به رحمت خدا رفته و عباس اکنون می خواهد پا به میانسالی و یا شاید هم پیری بگذارد .
این داستان را گفتم تا بدانید عشق حد و مرز نمی شناسد و از دیرباز تا کنون کار خودش را کرده و از این پس هم می کند . عزیزان مراقب عشقتان باشید تا به جاهای ممنوعه نرود و اگر درست عاشق شوید و در عشقتان صادق باشید ، مطمئنا از آن لذت خواهید برد .
درست دراین مورد چیزی به ذهنم نمیاد